پایگاه خبری تحلیلی صبح تهران | sobheterhan.com

جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 April 19
كدخبر: ۳۶۳۹۶
تاريخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۰
print نسخه چاپي
send ارسال به دوستان
كتاب تنهايي پرهياهو سرگذشت مردي است به نام «هانتا» كه سي و پنج سال است كتاب خمير مي كند و خودش آن را قصه اي‌ عاشقانه مي نامد. از كتاب‌ها ‌آموخته‌ام آسمان‌ از عاطفه بي‌بهره است‌!
ديروز وقتي خسته از كار به ساعت نگاه كردم ، متوجه شدم يك ساعت ديگه ساعت كاري ام تمام مي شود و من به قدري با كاغذ هاي دور و برم مشغول بودم كه متوجه گذر زمان نشدم، به ياد كتاب تنهايي پر هياهو افتادم كه چطور شخصيت اصلي داستان تمام روز را با كتاب ها سپري مي كرد و من وقتي کتاب رو مي خوندم به زندگي اين آدم تاسف مي خوردم که چه طور تمام عمرش را به اين روش مي گذراند! و من هم و ما هم به نوعي مانند او زندگي مي كنيم؛ در محل كار با كاغذ‌هاي اداري و در خونه هم با كتاب ها. در تنهايي خودت فقط كتاب هستند كه مي توانند حضوري پر رنگ داشته باشند. و آنها در اين تنهايي با تو همراه هستند با هياهوي بسيار، هياهويي دروني. بار اولي كه كتاب رو خوندم خوشم نيومد ولي بعد كه دوباره خوندم نظرم تغيير كرد. به نظرم فوق العاده است. کتابي است که با اينکه مدت ها از زمان خوندش مي گذره بسيار با موضوعش درگيرم؛ بخونيد. حالا بريم سراغ داستان كتاب تنهايي پرهياهو سرگذشت مردي است به نام «هانتا» كه سي و پنج سال است كتاب خمير مي كند و خودش آن را قصه اي‌ عاشقانه مي نامد. او خود را دانشنامه اي مي داند كه بر خلاف اراده ي خود دانش به هم رسانده است. با اين حال او عاشق خواندن كتاب است و نوشيدن آبجو. مي نوشد تا به گفته ي خودش به قلب آنچه مي خواند بهتر راه يابد و آنچه مي خواند خواب را از چشمش بگيرد و او را به رعشه بيندازد، چون با هگل در اين عقيده همراه است كه انسان شريف هرگز به اندازه ي كافي شريف نيست و هيچ تبهكاري هم تمام و كمال تبهكار نيست. هانتا اعتقاد دارد، «از كتاب و به مدد كتاب است كه آموخته ام آسمان به كلي از عاطفه بي بهره است‌». وي درباره پرس كتاب هاي نادر و ذي قيمت مي گويد كه او قصابي رئوف است و اين كار به او لذت انهدام را آموخته است. زندگي كردن او در ميان آثار بزرگاني چون شيلر، هولدرلين، نيچه و گوته او را هم هنرمند ساخته است و هم تماشاگر، انساني عجيب، متفكر، كثيف و لاابالي كه با كمك آبجو مي خواهد آينده را بهتر ترسيم كند! هانتا عاشق كتاب‌ها‌ست و گاهي كه در زير زمين محل كارش به كتابي بر‌مي خورد كه به نظرش ارزش خواندن ‌دارد، با احتياط و احترام كتاب را بر‌مي دارد‌. آن را ورق مي زند و شروع به خواندن مي كند. به عالم ديگري فرو مي رود. غرق در خواندن كتاب مي شود. غرق در قلب حقيقت. و به همين دليل هميشه كارهايش تلبار مي شود. بخش هايي از کتاب من فقط جسم‌ تنها هستم، تا بتوانم در تنهايي به سر ببرم که ساکنانش انديشه ها هستند، چون که من يک آدم بي کله ي ازلي- ابدي هستم، و انگار که ازل و ابد از آدم هايي مثل من چندان بدشان نمي آيد. موجوداتي (موش و هانتا) که با هم يک خاصيت مشترک داريم و آن نياز شديدمان به ادبيات است. با رجحاني خاص نسبت به گوته و شيلر، با جلدهاي تيماجي. در تاريک ـ روشن لحظه هايي در زندگي روزمره فرا مي رسد که به آن زيبا مي گويند. نه، آسمان عاطفه ندارد، ولي احتمالا چيزي بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است، چيزي که من مدتهاست ‌آن را از ياد برده ام. مانچا حالت روحانيتي به خود گرفته بود، و يکي از چشم هايش که يک ذره از چشم ديگرش پايين تر بود به او تشخص مي بخشد. اگر جوري نگاه مي کرد که انگا چشم ها را تنگ کرده به خاطر ديد ضعيف يکي از چشم هايش نبود، به خاطر اين بود که يکي از چشم هايش همچنان به آن سوي دروازه ابديت خيره مانده بود، به درون قلب يک مثلث سه پهلو برابر، به گفته ي زيباي يک اگزيستانسياليست کاتوليک، به درون ذات هستي. چشم معيوبش نمودار خلل ابدي الماس بود.
send بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
Bookmark and Share
* نام:
ايميل:
* نظر: